آتش شوق طلب آنجا که روشن میشود
گر همه مژگان به هم آریم دامن میشود
داغ را آیینهٔ تسلیم باید ساختن
ورنه ما را ناله هم رگهای گردن می شود
مدت موهوم عمرآخرنفس طی میکند
رشته چون ره کوته از رفتار سوزن میشود
در سواد فقر دارد جوهر تحقیق نور
چون جهان تاریک گردد شمع روشن میشود
شیشه و سنگ آتش و آبند دور از کوهسار
عالمی با هم جدا از اصل دشمن میشود
از لب خندان به چشم جام می میگردد آب
عشرت سرشار هم سامان شیون میشود
پر میفشان بر دل ما دامن زلف رسا
زین اداها سبحه زنار برهمن میشود
ختمکار جستجو بر خاک عجز افتادنست
اشک چون ماند از دویدنها چکیدن میشود
گر تو هم از خود برون آیی جهان دیگری
دانه خود را میدهد بر باد و خرمن میشود
بیقراران جنون را منع وحشت مشکل است
ناله را زنجیر هم سامان رفتن میشود
نقش منگرد فنا، گل کردن من نیستی
چرخ هم خاک است اگر آیینهٔ من میشود
بیدل امشب بسمل تیغ تمنای کیام
بال من برگ گل از فیض تپیدن میشود