حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
جز حیا موجی ندارد چشمهٔ آیینهام
گرد من چندان که روبی آب پیدا میشود
بس که دارد بینشانی پرده ناموس من
در نگین نامم چو بو در گل معما میشود
لب گشودن رشتهٔ اسرار یکتایی گسیخت
نسخه بیشیرازه چون شد معنی اجزا میشود
نسبت تشبیه غیر از خفت تنزیه نیست
شیشه میباید شکستن نشئه رسوا میشود
انفعال فطرت از کمظرفی ما روشن است
قطره کز دریا جدا شد ننگ دریا میشود
کامرانیهای دنیا کارگاه خودسریست
با فضولی طبع چون خو کرد مرزا میشود
پاس دل دارید کز پیچ و خم این کوهسار
نشئه بیپرواست اما کار مینا میشود
پردهٔ فانوس میباشد شریک نور شمع
جسم در خورد صفای دل مصفا میشود
نوبت موی سفید است از امل غافل مباش
صبح چون گل کرد حشر آرزوها میشود
نقش نیرنگ جهان را جز فنا نقاش نیست
این بناها چون حباب از سیل برپا میشود
حسن سعی، آیینه روشن میکند انجام را
ریشهٔ تاک است کآخر موج صهبا میشود
زاهد از دل شوق تسبیح سلیمانی برآر
ای ز معنی بیخبر دین تو دنیا میشود
تنگی آفاق تا دل، دقت اوهام تست
از غبارت هرچه گردد پاک، صحرا میشود
خلق را رو بر قفا صبح قیامت دیدنیست
دی نمایانست زان روزی که فردا میشود
بس که مضمونهای مکتوب محبت نازک است
خطش از برگشتن قاصد چلیپا میشود
زبن ندامتخانه بیرون رفتنت دشوار نیست
هرقدر دستی که میسایی به هم پا میشود
کرد بیدل گفتگو ما را ز تمکین منفعل
قلقل آخر سرنگونیهای مینا میشود