کدام لحظه دلم گرد غم نمیگردد
هلاک درد و فدای الم نمیگردد
گدام زهر بلا در سفال میریزم
که آب در دهن جام جم نمیگردد
فغان که از خرد و عشق کردهایم قبول
دو کارخانه که همراه هم نمیگردد
هوای صومعه را هست نشئهای کز وی
کسی به رندی و مستی علم نمیگردد
مدار جلوه دریغ از دلم که خرمن عشق
به خوشه چینی آئینه کم نمیگردد
چرا رفیق شهیدان نمیشود عرفی
مگر روانه به شهر عدم نمیگردد