عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳

غم تو نیست، به عیش جهان که پردازد

هوای تیغ تو در سر، به جان که پردازد

چنین که غمزه به یک تیغ می‌کُشد همه را

به کاوکاو دل خون چکان که پردازد

اگر لب تو، نه در دل، نمک نشان آمد

به تازه کردن داغ نهان که پردازد

چو عشق یار که هم آلوده سوزد و هم پاک

به قیمت گهر این و آن که پردازد

کرشمه گشت جهانی، چنان که دل می‌خواست

مگر به سوختن کُشتگان که پردازد

اگر نه محرم دردی طلب کند عرفی

به جست و جوی من بی نشان که پردازد