مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۴

من از این خانه به در می نروم

من از این شهر سفر می نروم

منم و این صنم و باقی عمر

من از او جای دگر می نروم

خاکیان رو به اثر آوردند

من ز اثیرم به اثر می نروم

ای دو دیده ز نظر دورم کن

من چو دیده به نظر می نروم

بخت من زیر و زبر کرد غمش

چون فلک زیر و زبر می نروم

خانه چرخ و زمین تاریک است

من ز خرگاه قمر می نروم

گر چو خورشید مرا تیغ زند

من ز تیغش به سپر می نروم

بس بود عشق شهم تاج و کمر

من سوی تاج و کمر می نروم

گم کنم خویش در اوصاف ملک

من در اوصاف بشر می نروم

عشق او چون شجر و من موسی

من گزافه به شجر می نروم

زان شجر خواند یکی نور مرا

ور نه من بهر خضر می نروم

چون شجر خوش بکشم آب حیات

من چو هیزم به سفر می نروم

شمس تبریز که نور سحر است

جز به نورش به سحر می نروم