دل انجمن محرم و بیگانه نباشد
جز حیرت ادراک درین خانه نباشد
در ساز فنا راحت عشاق مهیاست
بالین وفا بیپر پروانه نباشد
بیکسب صفا صید معانی چه خیال است
تا سنگ بود شیشه پریخانه نباشد
چون شانه کلید سر مویی نتوان شد
تا سینهٔ چاکت همه دندانه نباشد
دل زانوی فکرش همه چشم است که مینا
چندانکه خمد بیخط پیمانه نباشد
بیساخته حسنیست که دارم به کنارش
مشاطهٔ شوق آینه و شانه نباشد
افسون چه ضرور است به عزم مژه بستن
در خواب عدم حاجت افسانه نباشد
بر اوج مبر پایه اقبال تعین
تا صورت رفتار تو لنگانه نباشد
ابرام هوس میکشدت بر در دونان
شاهی اگر این وضع گدایانه نباشد
وحدت چهخیال است توان یافت بهکثرت
چون ریشه دوانید نمو، دانه نباشد
عالم همه محملکش کیفیت اشک است
این قافله بیلغزش مستانه نباشد
دلگرد جنون میکند امروز ببینید
در خانهٔ ما بیدل دیوانه نباشد