بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

دل مپرسید چرا سوخته یا می‌سوزد

هرچه شد باب وفا سوخته یا می‌سوزد

برق آن جلوه‌گراین است‌که من می‌بینم

خانهٔ آینه‌ها سوخته یا می‌سوزد

سوز عشق و دل افسرده زاهد هیهات

از شرر سنگ‌ کجا سوخته یا می‌سوزد

اثر از نالهٔ ارباب هوس بیزار است

برق تصویر که را سوخته یا می‌سوزد

غره صبر مباشید کزین لاله‌رخان

هرکه گردید جدا سوخته یا می‌سوزد

برق سودای تو در پرده اندیشهٔ ما

کس چه داند که چها سوخته یا می‌سوزد

رشحهٔ فیض قناعت بطلب ‌کاتش حرص

خرمن عمر ترا سوخته یا می‌سوزد

ساز هستی ‌که حریفان نفسش می‌خوانند

تا شود گرم نوا سوخته یا می‌سوزد

ای شرر ترک هوس ‌گیر که تا دم زده‌ای

نفس هرزه‌ درا سوخته یا می‌سوزد

کیست پرسد ز نمکدان لب او بیدل

کز چه زخم دل ما سوخته یا می‌سوزد