مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۲

بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم

وز غربت اجسام بالله رسیدیم

با اسب بدان شاه کسی چون نرسیده‌ست

ما اسب بدادیم و بدان شاه رسیدیم

چون ابر بسی اشک در این خاک فشاندیم

وز ابر گذشتیم و بدان ماه رسیدیم

ای طبل زنان نوبت ما گشت بکوبید

وی ترک برون آ که به خرگاه رسیدیم

یک چند چو یوسف به بن چاه نشستیم

زان سر رسن آمد به سر چاه رسیدیم

ما چند صنم پیش محمد بشکستیم

تا در صنم دلبر دلخواه رسیدیم

نزدیکتر آیید که از دور رسیدیم

و احوال بپرسید که از راه رسیدیم