بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱

بی‌لطافت نیست از بس وحشت آهنگ است آب

گر در راحت زد همچون گهر سنگ است آب

فتنه توفان است عرض رنگ و بوی این چمن

در طلسم خاک حیرانم چه نیرنگ است آب

نشئهٔ روشندلی پر بی‌خمار افتاده است

از صفای طبع دایم شیشه در چنگ است آب

چون گریبانگیر شد، یار موافق دشمن است

گر بپیچد در گلو با تیغ یکرنگ است آب

با گداز یأس از خود رفتنم دل می‌برد

نغمه‌ها دارد چکیدن هرکجا چنگ است آب

محمل ما عاجزان بر دوش لغزش بسته‌اند

صد قدم از موج اگر پیدا کند لنگ است آب

دوری مرکز جهانی راست تکلیف نزاع

تا جدا از سنگ شد با شعله در جنگ است آب

بی‌کدورت نیست در کثرت صفای وحدتم

تا به گلشن راه دارد صرف صدرنگ است آب

آبرو نتوان به پیش ناکسان چون شمع ریخت

ای طمع شرمی که اینجا شعله ‌چنگ است آب

خانه داری داغ کلفت می‌کند وارسته را

در دل آیینه بیدل سر به سر زنگ است آب