خواجه ممکن نیست ضبط عمر و حفظ مالها
جادهٔ بسیار دارد آب در غربالها
گر همین کوس و دهل باشد کمال کر و فر
غیر رسوایی چه دارد دعوی اقبالها
سادگی مفت نشاط انگار کاینجا حسن هم
جامه نیلی میکند از دست خط و خالها
پیچ و تاب خشک دارد در کمین ما و منت
بر صریر خامه تاری بسته گیر از نالها
کوشش افلاک از موی سپیدت روشن است
تاب ده نومیدی از ریشیدن این زالها
شعلهٔ هستی مآلش گر همین خاکسترست
رفته میپندار پیش از کاروان دنبالها
زیر چرخ آثار کلفت ناکجا خواهی شمرد
شیشهٔ ساعت پر است ز گرد ماه و سالها
شکوهات از هرکه باشد به که در دل خون شود
شرم کن زان لب که گردد محضر تبخالها
عرض دین حق مبر در پیش مغروران جاه
سعی مهدی برنمیآید به این دجالها
خلق را ذوق تعلق توأم طاووس کرد
رنگ هم افتاد پروازش به قید بالها
میفروشد هرکسی ما را به نرخ عبرتی
جنس ما عمریست فریادیست از دلالها
حیرت آیینهام بیدل تماشا کردنیست
ناز صیقل دارم از پامالی تمثالها