بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

بحر می‌پیچد به موج، از اشک غم‌پرورد ما

چرخ می‌گردد دوتا، در فکر بار درد ما

گر به میدان ریاضت کهربا دعوی کند

کاه گیرد در دهن، از شرمِ رنگ زرد ما

دور نبود گر کمان صید دلها زه کند

هم‌ادای ابروی نازی‌ست بیت فرد ما

می‌دهد بوی گریبان سحر، موج نسیم

می‌توان دانست حال دل ز آه سرد ما

همچو نی، در هر نفس داریم نقد ناله‌ای

ای هوس! غافل مباش از گنج بادآورد ما

ما سبکر‌وحان، ز قید ششدر تن فارغیم

مهرهٔ آزاد دل دارد بساط نرد ما

گر دهد صدبار گردون خاک عالم را به باد

بشکند آشفتگی رنگی به روی گرد ما

دوش‌ با تیغ تبسم رفتی از بزم و هنوز

شور بیرون می‌دهد زخم نمک‌پرورد ما

در سواد حیرت از یاد جمالت بیخودیم

روز و شب خواب سحر دارد دل شبگرد ما

نیست بیدل جز نوای قلقل مینای من

هیچ‌کس در محفل خونین‌دلان همدرد ما