پیش توانگرمنشان، پهلوی لاغر مگشا
دستبههر دستمده، چشم بههردرمگشا
تا زیقینت بهگمان، چشم نپوشند خسان
بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا
همت تمکین نظرت نیست کم ازموجگهر
جیب حیا تا ندری، خاک شو و پر مگشا
تا نفتد شمع صفتآتش غارت به سرت
در بر محفل ز میانتکمر زر مگشا
آب رخکس نرود جز به تقاضای هوس
شیشه تهیگیر ز می یا لب ساغر مگشا
گر به خود افتد نگهت، پشم نداردکلهت
ننگکلی تا نکشی در همه جا سرمگشا
لب بههم آر از من وما، وعظ و بیان پرمسرا
پشت ورخ این دو ورق تهکن و دفتر مگشا
ماتم هم در نظر است انجمن عبرت ما
چشمی اگر بازکنی بیمژهٔ تر مگشا
ای نفست صبح ازل تا ابدت چیست جدل
یکسرتز رشتهبساست آنسر دیگرمگشا
بیدل از آیینهٔ ما غیر ادبگل نکند
خون تحیر به خیال از رگ جوهر مگشا