نرسیدی به فهم خود، ره عزم دگر گشا
به جهانی که نیستی، مژه بربند و در گشا
ز گرانجانیات مباد که شود ناله منفعل
به جنون سپند زن پی منقار پر گشا
تپش خلق پیش و پس، نه ز عشق است نی هوس
شرر کاغذ است و بس، تو هم اندک نظر گشا
ز فسردن مکش تری به فسونهای عافیت
همه گر موج گوهری، به رمیدن کمر گشا
به چه فرصت وفا کند گل تمکینفروشیات؟
به تماشای چشمکی، زه سنگ وشرر گشا
سحر نشئه فطرتی، ته خاک از چه غفلتی
نفسی صرف جوش کن، ز خم چرخ سر گشا
هوس جوع و شهوتت شده دام مذلتت
اگر از نوع آدمی، ز خود افسار خر گشا
ادبآموز محرمان، لب خشکی است بیبیان
به محیط آشنا نهای، رگ موجگوهر گشا
ادبی تا تسلسلت نکند شیشه بیملت
که به انداز قلقلت پریی هست پرگشا
دل و دستی نبستهای به چه غم درشکستهای؟
تو به راهت نشستهای، گره این است برگشا
اگر انشای بیدلت ز حلاوت نشان دهد
شقی از خامه طرح کن، در مصر شکر گشا