کردم رقم بهکلک نفس مد ناله را
دادم به باد شعلهٔ شوقت رساله را
از سرمه چشم شوخ تو تمکینپذیر نیست
نتوان بهگرد، مانع رم شد غزاله را
از ره مروبه عیش شبستان این چمن
جز شمعکشتهچیست به فانوس، لاله را
دل فرد باطل است خوشا جوش داغ عشق
تا بیدلی به ثبت رساند قباله را
کوگوشکز چکیدن خونم نواکشد
درکوچههای زخم غباریست ناله را
هنگام شیب غافل از اسرار خودمباش
کیفیت رساست می دیر ساله را
عریانی توکسوت یکتاییاست و بس
تا چند، بار دوش، نمایی دو شاله را
ناقص نبرد صرفه ز تقلیدکاملان
وضعگوهر طلسمگداز است ژاله را
آن شبکه مه زسیرخطش آب داد چشم
گرداب بحر خجلت خود دید هاله را
خط پیش ازآنکه با لب او آشنا شود
حیران سرمه ساخته چشم پیاله را
آزادگان زکلفت اسباب فارغند
نتوان نگاه داشت به زنجیر ناله را
مشت خسیست پیکر موهوم ما ومن
وقف دهان شعلهکنید این نواله را
رنگ رطوبت چمن دهربنگرید
کاندربغل سیاه شد آیینه لاله را
بیدل دلت هوای محبتگرفته است
شبنم خیال میکند این غنچه ژاله را