بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را

که افکند ته پاگردن‌کشیدهٔ ما را

شهید تیغ تغافل بر آستان‌که نالد

تظلمی‌ست چو اشک از نظر چکیدهٔ ما را

چه دشت و در‌ که نکردیم قطع درپی فرصت

کسی نداد سراغ آهوی رمیدهٔ ما را

نداشتیم به وهم آنقدر دماغ تپیدن

به باد داد نفس خاک آرمیدهٔ ما را

به انفعال رسیدیم از فسون تعلق

به رخ فکند حیا دامن نچیدهٔ ما را

مگر به محکمهٔ دل یقین شود حق و باطل

گواه کیست حدیث ز خود شنیدهٔ ما را

نبرد همّت‌ کس از تلاش‌ گوی تسلی

بیفکنید در تن ره سر بریدهٔ ما را

ز ریشه تا به ثمر صد هزار مرحله طی شد

که‌کرد این همه قاصد به خود رسیدهٔ ما را‌؟

مژه ز هم نگشودیم تا چکد نم اشکی

گداخت شرم رقم‌ کلک شق ندیدهٔ ما را

مباد تا به ابد نالد و خموش نگردد

به یاد شمع مده صبح نادمیدهٔ ما را

مقیم‌گوشهٔ نقش قدم شویم وگرنه

درکه حلقه‌کند پیکر خمیدهٔ ما را

نهفته است قضا سرنوشت معنی بیدل

رقم‌کجاست مگر خط‌کشی جریدهٔ ما را