اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰ - بصدای درمندی بنوای دلپذیری

بصدای درمندی بنوای دلپذیری

خُم زندگی گشادم بجهان تشنه میری

تو بروی بینوائی درِ آن جهان گشادی

که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری

ز نگاهِ سرمه‌سائی بدل و جگر رسیدی

چه نگاه سرمه‌سائی دو نشانه زد به تیری

به نگاهِ نارسایم چه بهارِ جلوه دادی

که بباغ و راغ نالم چو تَذَرو نو صفیری

چه عجب اگر دو سلطان بولایتی نگنجند

عجب اینکه می‌نگنجد بدو عالمی فقیری