مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۱

شد پی این لولیان در حرم ذوالجلال

چشمه و سبزه مقام شوخی و دزدی حلال

رهزنی آن کس کند کو نشناسد رهی

خانه دغل او بود کو نشناسد جمال

۳

اهل جهان عنکبوت صید همه خرمگس

هیچ از ایشان مگو تام نگیرد ملال

دزد نهان خانه را شاهد و غماز کیست

چهره چون زعفران اشک چو آب زلال

اشک چرا می‌دود تا بکشد آتشی

زرد چرا می‌شود تا بکند وصف حال

۶

اشک و رخ عاشقان می‌کشدت که بیا

پیشگه عشق رو خیز ز صف نعال

زردی رخ آینه‌ست سرخی معشوق را

اشک رقم می‌کشد بر صحف خط و خال

این همه خوبی و کش بر رخ خاک حبش

تافته از ماه غیب پرتو نور کمال

صبر کن این یک دو روز با همه فر و فروز

بازرود سوی اصل بازکند اتصال