دوش ناگه نهفته از اغیار
یافتم بر در سرایش بار
مجلسش زان سوی جهان دیدم
دور از اندیشه و گمان دیدم
مجمعی دیدم پر از عشاق
جَسته از بند گنبد زراق
چار تکبیر کرده بر دو جهان
گشته فارغ ز شغل هر دو جهان
باده از جام معرفت خورده
راه زان سوی ششجهت کرده
همه گویای بیزبان بودند
همه بیدیده، نقشخوان بودند
ماجرایی که آن زمان میرفت
سخن الحق نه بر زبان میرفت
نکتهها رفت بس شگرف آنجا
درنگنجید صورت و حرف آنجا
صوت و حرف از جهان جسم بود
بهر ترکیب فعل و اسم بود