سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۲ - لشکر کشی جمشید از روم به شام

زدند از شهر گردان خیمه بر دشت

زمین از خیمه همچون آسمان گشت

هنرمندان ز کین دلها پر از خون

ز تن کردند ساز بزم بیرون

۳

ز هر سو لشکری آمد به انبوه

تو گفتی گشت بر صحرا روان کوه

برون از شهر دشتی بود دلکش

چو گلزار جوانی خرم و خَوش

چو روی جم در آن گلها شکفته

چو چشم آهوان بر لاله خفته

۶

میان یاسمین و نسترن در

بلورین برکه ای چون حوض کوثر

ز هر سویی روان نالنده رودی

برو گوینده هر مرغی سرودی

گلش صد بار لعل افکنده بر هم

نمی آمد لبش از خنده بر هم

۹

هوایش عقد پروین دانه می‌کرد

معنبر زلف سنبل شانه می‌کرد

چنار و گل ز ابرش آب جُسته

به آب ابر دست و روی شسته

چو پیری زاده از مادر شکوفه

زبان بنهانده سوسن در شکوفه

۱۲

دل گل چون دماغ پور سینا

درختان چون درخت طور سینا

چمن از سایه بید و گلِ بان

کشیده سایبانها گرد بستان

به سروی این غزل می‌خواند بلبل

سحرگه در مَقام راست با گل: