سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده

از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی

در میکده‌ها چشم سیاه تو کشیده

چشمت به اشارت دل من برد و فدایت

چیزی که اشارت کنی ای دوست به دیده

زلف تو بپوشید سراپای قدت را

آن شعر قبایی است به قد تو ببریده

سربسته حدیثی است مرا با تو چو مویت

فی الجمله حدیثی است به گوش تو رسیده

چشمم به مژه قصه شوق تو نوشته

دل خون شد و آنگه ز سر خامه چکیده

ناصح سخن بوالعجبم می‌شنواند

سلمان همه عمر این سخن از کس نشنیده