سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد

در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد

نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست

گر قلمی‌ می‌کشد، بر سر ما می‌کشد

هر چه ز نیک و بدست، چون همه در دست اوست

بر من مسکین چرا، خط خطا می‌کشد؟

بار تو من می‌کشم، جور تو من می‌برم

پرده ز رویت چرا، باد صبا می‌کشد؟

خادمه حسن توست، شمسه گردون که اوست

می‌رود و بر زمین، عطف قبا می‌کشد

حسن تو بین کز برم، دل به چه رو می‌برد

وین دل مسکین نگر کز تو چه‌ها می‌کشد

بار غمت غیر من، کس نتواند کشید

بر دل سلمان بنه، آن همه تا می‌کشد