مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۸

ای شب خوش رو که توی مهتر و سالار حبش

ما ز تو شادیم همه وقت تو خوش وقت تو خوش

عشق تو اندرخور ما شوق تو اندر بر ما

دست بنه بر سر ما دست مکش دست مکش

ای شب خوبی و بهی جان بجهد گر بجهی

گر سه عدد بر سه نهی گردد شش گردد شش

شش جهتم از رخ تو وز نظر فرخ تو

هفت فلک را بدهد خوبی و کش خوبی و کش