فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

از دلم بس ناله بیرون می‌کشم

وز جگر بس کاسهٔ خون می‌کشم

بر درت می‌آورم صد گون نیاز

تا ز تو یک ناز بیرون می‌کشم

عشوه‌ای را کآورد در گردشم

عشوه‌ها از چرخ گردون می‌کشم

خون دل ریزم به جای می به جام

خون به جای آب گلگون می‌کشم

مطربان ، چون دست بر قانون کشند

ناله ای ، من هم به قانون می‌کشم

چون تبسّم می‌کنی ،  خون می‌خورم

حسرتی زان لعل میگون می‌کشم

گر کند رطل گران دریا دلی

من ز خون دیده جیحون می‌کشم

بر سر راهت فتاده خوار و زار

خویش را در خاک و در خون می‌کشم

کاسه‌های زهر هجران ترا

هیچ می‌دانی که من چون می‌کشم

گر کشند از دست دشمن جورها

من ز دست دوست افزون می‌کشم

طالع شوریدهٔ دارم چو فیض

این همه از بخت وارون می‌کشم

محنت و بیدادم از دست خود است

حاش لله کی ز گردون می‌کشم