فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷

گاهی به غمزه‌ای دلی آباد می‌کند

گاهی به لطف غم‌زده‌ای شاد می‌کند

آنکو زیاد می‌نرود یک نفس مرا

شادم اگر مرا نفسی یاد می‌کند

بیچاره و شکست اسیر بلای عشق

دل را درین قضیه که امداد می‌کند؟

گم‌گشتگان وادی خونخوار عشق را

سوی جناب دوست که ارشاد می‌کند؟

غم بر سر غم آمد و جای نفس نماند

دل تنگ شد که ناله و فریاد می‌کند

در چشم من سراسر آفاق تیره شد

شام فراق بین که چه بیداد می‌کند

باد صبا بیار نسیمی ز کوی دوست

کاین بوی دوست عالمی آباد می‌کند

بر من هرآنچه می‌رود از محنت و بلا

جُرم تو نیست حُسن خداداد می‌کند

باد است نزد او سخن فیض و شعر او

کی او بدین وسیله مرا یاد می‌کند