به زهر آلوده مژگان خواهدم کشت
طبیب من به درمان خواهدم کشت
ندارد هیچ پروایی دل من
تغافلهای جانان خواهدم کشت
به نازی یا نگاهی سازدم کار
به لطفی یا به احسان خواهدم کشت
به خوابم دوش حرف وصل میگفت
مگر امروز هجران خواهدم کشت
ملامت گو چه میخواهد ز جانم
کرانی زین کرانان خواهدم کشت
مگر اینان به شیرینی کشندم
وگرنه زهر آنان خواهدم کشت
به رسوایی و شیدایی زن ای فیض
وگرنه درد هجران خواهدم کشت