بوعلی دقاق آن شیخ جهان
شد بنزدیک مریدی میهمان
آن مرید از عشق او میسوخت زار
کرده بودش روزگاری انتظار
۳
شیخ بنشست آن مرید نونیاز
گفت شیخا کی بخواهی رفت باز
گفت ناافتاده وصلی اتفاق
پیش باز آوردی آواز فراق