شنیدستم ز دانایان اسرار
که در جنگ احد سلطان کرّار
یکی تیری چه تیر نوک پیکان
به پای مرتضی گردید پنهان
میان استخوان پنهان همیبود
علی از درد آن نالان همیبود
ز بیرون کردنش بودند عاجز
ز دردش مرتضی میکرد پرهیز
به پیش مصطفی جراح برگفت
که شد پیکان او با استخوان جفت
بباید پای او بشکافت اکنون
که تا آید ز پایش تیر بیرون
نمیشاید مرا این کار کردن
چنان دردی بهپای او نهادن
نبی گفتا بهدست ماست درمان
بسازم بر تو این دشوار آسان
به هنگامی که حیدر در نماز است
چنان مستغرق دریای راز است
که او را از کس و از خود خبر نیست
غم پیکان و هم درد دگر نیست
بزن چاک و بکش پیکان ز پایش
که گشته غرق دریای رضایش
چو بشنید این سخن را از پیمبر
بشد جراح تا نزدیک حیدر
ستاده دید شه را در نماز او
بهحق برداشته روی نیاز او
بهپای شه در افتاد و ثنا گفت
هزاران شاه دین را مرحبا گفت
شکافی زد بهپای شاه مردان
ز خود بیخود برون آورد پیکان
جراحت را بزد دارو و بر بست
برفت آنگاه جراح سبکدست
به نزد مصطفی آمدکه این راز
بهلطف و مرحمت با من بگو باز
بگفتا او بهحق چون وصل دارد
چه پروایی ز فرع و اصل دارد
چنان مستغرقست در ذات یزدان
که اورا نه خبر از جسم و از جان
نه پروای زمین و آسمانش
نه فکر این جهان و آن جهانش
چو رو آرد بهدرگاه خداوند
ببرّد از وجود خویشتن پیوند
اگر زیر و زبر گردد دو عالم
نگرداند سر از درگاه آن دم
همه با حق بوَد گفت و شنودش
برای حق بود جود و سجودش
بدین معنی خوش و خورسند باشد
مر او را با خدا پیوند باشد
چنین باید عبادت مر خدا را
چنین میرو طریق مرتضی را
کسی را کاین عبادت یار باشد
دلش منزلگهِ دلدار باشد
چنین میکن عبادت ای برادر
ولی میدار در دل حبّ حیدر
اگر صد سال باشی در عبادت
نیابی تا بهشاه دین ارادت
عبادت آن زمان حق را قبول است
که در دل حبّ اولاد رسول است
امیرالمؤمنین را گر بدانی
بیابی در حقیقت کامرانی
به نورش راهبر شو در معانی
که تا اسرار یزدانی بدانی
بدو واصل شوی چون بحر و قطره
بیابی از وجود خویش بهره
بهنورش زندهٔ جاوید باشی
بهمعنی بهتر از خورشید باشی
دگر پرسی که «علم دین کدام است؟
معلم در ره و آیین کدام است؟»