عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۴۳

با گل گفتم که داد بستان و برو

آب رخ خود خواه ز باران و برو

گل گفت که برمن ابر از آن میگرید

یعنی که بشوی دست از جان و برو