عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۳

چون نیست رهی به هیچ سوئی کس را

جز خون خوردن نماند رویی کس را

هر کس گوید که کردم آن دریا نوش

خود تر نشد از وی سر مویی کس را