مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۶

بیمار رنج صفرا ذوق شکر نداند

هر سنگ دل در این ره قلب از گهر نداند

هر عنکبوت جوله در تار و پود آن چه

از ذوق صنعت خود ذوق دگر نداند

وان کو ز چه برافتد در جام و ساغر افتد

مستیش در سر افتد پا را ز سر نداند