مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۷

ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند

هر مرادی که بودشان همه در بر گیرند

جان و دل را چو به پیک در تو بسپارند

جان باقی خوش شاد معطر گیرند

بندگانند تو را کز تو تویشان مقصود

پای در راه تو بنهند و کم سر گیرند

ترک این شرب بگویند در این روزی چند

عوض شرب فنا شربت کوثر گیرند

چون ستاره شب تاریک پی مه گردند

چو مه چارده رخسار منور گیرند

گر بمانند یتیم از پدر و مادر خاک

پدر و مادر روحانی دیگر گیرند

چون ببینند که تن لقمه گورست یقین

جان و دل زفت کنند و تن لاغر گیرند

بس کن این لکلک گفتار رها کن پس از این

تا سخن‌ها همه از جان مطهر گیرند