برون شد ابلهی با شمع از در
بدید از چرخ خورشید منور
ز جهل خود چنان پنداشت جاوید
که بی این شمع نتوان دید خورشید
بدو بشناس او را و فنا شو
در آن عین فنا عین بقا شو
تو باقی گردی ار گردی تو فانی
تو مانی جمله گر بی تو تو مانی