حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷

من و صلاح و سلامت؟ کَس این گمان نَبَرَد

که کَس به رِندِ خرابات، ظَنِّ آن نَبَرَد

من این مُرَقَّعِ دیرینه، بَهرِ آن دارم

که زیرِ خِرقه کِشَم مِی، کسی گمان نَبَرَد

مَباش غَرّه به عِلم و عمل، فقیه! مُدام

که هیچ‌کَس زِ قضای خدای، جان نَبَرَد

اگرچه دیده بُوَد پاس‌بانِ تو، ای دل

به‌هوش باش، که نقدِ تو، پاس‌بان نَبَرَد

سخن به نزدِ سخن‌دان، اَدا مَکُن حافظ

که تحفه، کَس، دُروگوهر، به بَحر و کان نَبَرَد