مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۲

آن کس که نساخت با لقای یاران

افتاد به مکر دزد و تهدید عوان

می‌گفت و همی گریست و انگشت گزان

فریاد من از خوی بد و بار گران