مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

ای چنگ پرده‌های سپاهانم آرزوست

وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست

در پرده حجاز بگو خوش ترانه‌ای

من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست

از پرده عراق به عشاق تحفه بر

چون راست و بوسلیک خوش الحانم آرزوست

آغاز کن حسینی زیرا که مایه گفت

کان زیر خرد و زیر بزرگانم آرزوست

در خواب کرده‌ای ز رهاوی مرا کنون

بیدار کن به زنگله‌ام کانم آرزوست

این علم موسقی بر من چون شهادتست

چون مؤمنم شهادت و ایمانم آرزوست

ای عشق عقل را تو پراکنده گوی کن

ای عشق نکته‌های پریشانم آرزوست

ای باد خوش که از چمن عشق می‌رسی

بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست

در نور یار صورت خوبان همی‌نمود

دیدار یار و دیدن ایشانم آرزوست