انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷

خوی تو ز دوستی چو دامن بفشاند

ننشست که تا به روز هجرم ننشاند

گویی که اگر چنین بمانی چه کنم

دل ماتم جان نداشت دیگر چه بماند