غصهٔ دل گفت خاقانی که از ابناء جنس
کس نماند و من به ناجنسان چنین واماندهام
رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفتهاند
من چرا چون ذره سرگردان و دروا ماندهام
همرهان بر جدول دجله چو مسطر راندهاند
من چو نقطه در خط بغداد یکتا ماندهام
دوستانم قطب و شمس و نجم و بوالبدر و شهاب
رفته و من چون سها در گوشه تنها ماندهام
همرهند این پنج تن چون کاف و ها یا عین و صاد
یک تنه چون قاف والقرآن من اینجا ماندهام