به گرمای تموز از سرد سوزش
صد و پنجه مسافر خشک بفشرد
رهی رفت و غلام برده برده
زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد
زه ای پستت بمانده ماه بهمن
زهی زنگی زن کیسه کج افسرد
ای شده خاک در تواضع و حلم
زیر پای که و مه و زن و مرد
آز ما گرسنهست سیرش کن
کار را خاک سیر داند کرد