سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۹

ایا مانده بی‌موجب هر مرادی

همه ساله در محنت اجتهادی

نه در حق خود مر ترا انزعاجی

نه در حق حق مر ترا انقیادی

چو دیوانگان دایم اندر به فکری

چه گویی ترا چون برآید مرادی

ز حرص دو روزه مقام مجازی

به هر گوشه‌ای کرده ذات العمادی

همانا به خواب اندری تا ندانی

که ما را جزین نیست دیگر معادی

چه بیچاره مردی چه سرگشته خلقی

که بر باطلی باشدت استنادی

جمادیست این شوم دنیا که دایم

ترا نیست الا بر او اعتمادی

پس ای خواجه دعوی رسد آن کسی را

که معبود او گشته باشد جمادی

پس آن گه رسیدن به تحقیق معنی

تمنی کنی با چنین اعتقادی

ندانی همی ویحک اینقدر باری

که جای دو معنی نباشد فوادی

تو گر راه حق را همی جویی اول

طلب کرد باید سبیل الرشادی

زیادت بود مر ترا هر زمانی

به اعمال و افعال خویش اعتدادی

پس از نیستی ساز آن راه سازی

کجا بهتر از نیستی هست زادی

صلاح سنایی در آنست دایم

شود در ره عشق بی چون سدادی

بگفتم صلاح دل از روی معنی

صلاحیست این مشمر اندر فسادی

شو از خود بری گرد تا بر حقیقت

ترا بی تو حاصل شود انجرادی

نبینی که پروانهٔ شمع هرگز

که بر باطنش چیره گردد ودادی

بری گردد از خویشتن چون سنایی

کند او ز خویشی خود انفرادی