رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - زمانه

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه چون نگری سر به سر همه پند است

به روزِ نیکِ کسان گفت: تا، تو غم نخوری!

بسا کسا که به روزِ تو آرزومند است

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه

که‌را زبان نه به بند است، پای در بند است