صورتت یک باره آزادم نمود از قید هستی
پی به معنی بردهام در عالم صورت پرستی
تاب زلفت تاب مشتاقان برد در حال جنبش
ترک چشمت خون هشیاران خورد در عین هستی
هم لبان لعل تو نامم نبرد از بینوایی
هم دهان تنگ تو کامم نداد از تنگدستی
طالبان را نیش شوقت خوشتر است از نوشِ دارو
عاشقان را درد عشقت بهتر است از تندرستی
هم تو را در عرش اعلا جسته هم در قعر دریا
ای تو مقصود فروغی بوده زین بالا و پستی