فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

ساقی دل نرگس شهلای تو

مستی جان از می مینای تو

ای ز سر زلف چلیپای تو

اهل جنون سلسله در پای تو

سینه نهادم به دم تیغ عشق

دیده گشادم به تماشای تو

چیست بلای دل صاحب‌دلان

جلوهٔ بالای دل آرای تو

سرو کند با همه آزادگی

بندگی قامت رعنای تو

باخته‌ام از پی یک بوسه جان

یافته‌ام قیمت کالای تو

پرده برانداز که نتوان نمود

قطع نظر از رخ زیبای تو

پا نکشم از سر کوی امید

تا ندهم جان به تمنای تو

جان فروغی نرسد بر مراد

تا نرود بر سر سودای تو