من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش
گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش
گر سرِ مقصود داری مو به مو جوینده شو
ور وصالِ گنج خواهی سر به سر ویرانه باش
گر ز تیرِ غمزه خونت ریخت ساقی دم مزن
ور به جای باده زهرت داد در شکرانه باش
چون قدح از دستِ مستان میخوری مستانه خور
چون قدم در خیلِ مردان میزنی مردانه باش
گر مقامِ خوشدلی میخواهی از دور سپهر
شام در مستی، سحر در نعرهٔ مستانه باش
گر شبی در خانهٔ جانانه مهمانت کنند
گولِ نعمت را مخور مشغولِ صاحبخانه باش
یا به چشمِ آرزو سیرِ رخِ صیاد کن
یا به صحرای طلب در جستجوی دانه باش
یا مشامت را ز بوی سنبلش مشکین مخواه
یا همآغوشِ صبا یا همنشینِ شانه باش
یا گلِ نورسته شو یا بلبلِ شوریدهحال
یا چراغِ خانه یا آتش به جان، پروانه باش
یا که طبلِ عاشقی و کوسِ معشوقی بزن
یا به رندی شهره شو یا در جمال، افسانه باش
یا به زاهد همقدم شو یا به شاهد همنشین
یا خریدارِ خَزَف یا گوهرِ یکدانه باش
یا مسلمان باش یا کافر، دورنگی تا به کی
یا مقیمِ کعبه شو یا ساکنِ بتخانه باش
یا که در ظاهر فروغی ذکرِ درویشی مکن
یا که در باطن مریدِ خسرو فرزانه باش
ناصرالدین شه که چرخش عرضه میدارد مدام
شادکام از وصلِ معشوق و لبِ پیمانه باش