فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

مزرع امید را یک دانه به زان خال نیست

دل ز خالش برگرفتن خالی از اشکال نیست

ای که می‌گویی به دنبال سرش دیگر مرو

کاکل پیچان او پنداری از دنبال نیست

در صف عشاق گو لاف نظربازی مزن

آن که دامانش ز خون دیده مالامال نیست

من نه تنها کشته خواهم گشت در میدان عشق

هیچکس را ایمنی زان غمزهٔ قتال نیست

مدعی گو این قدر بر حال ناکامان مخند

زان که دوران فلک دایم به یک احوال نیست

الحق از بدحالی زاهد توان معلوم کرد

کش خبر از حالت رندان صاحب حال نیست

جان من تعجیل در رفتن خدا را تا به چند

بر هلاک بی‌دلان حاجت به استعجال نیست

از بلندی زلف در پای تو آخر سر نهاد

چون سر زلف بلندت کس بلند اقبال نیست

شرط یک‌رنگی نباشد شکوه زان زلف دو تا

ورنه چندان هم فروغی را زبان لال نیست