فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

از تو ای ترک ختن لعبت چین خوش‌تر نیست

نقشی از روی تو در روی زمین خوش‌تر نیست

هر که بیند رخت ای حور بهشتی گوید

کز سر کوی تو فردوس برین خوش‌تر نیست

تو همان طایر فرخندهٔ اوج شرقی

کز پرت شهپر جبریل امین خوش‌تر نیست

تا کسی سر به کمندت ننهد کی داند

که سواری ز تو در خانهٔ زین خوش‌تر نیست

جلوه کن جلوه که در شهر فروزان ماهی

از تو ای ماه فروزنده جبین خوش‌تر نیست

خنده کن که زخم دل خونین مرا

مرهم از خندهٔ لعل نمکین خوش‌تر نیست

تا بناگوش تو زد راه دل محزون را

هیچ در گوشم از آواز حزین خوش‌تر نیست

گر در آخر نفسم هم‌نفسی خواهی کرد

نفسی از نفس بازپسین خوش‌تر نیست

هر کجا می‌روم از گوشهٔ چشم سیهت

گوشه‌ای بهر دل گوشه نشین خوش‌تر نیست

چشم جادوی تو چون لاف کرامت نزند

زان که اعجازی از این سحر مبین خوش‌تر نیست

راستی خوردن می مایه عیش است و نشاط

ورکسی با تو خورد عیشی از این خوش‌تر نیست

ساقیا می به قدح کن که فروغی خوش گفت

دوری از دور ملک ناصردین خوش‌تر نیست

آن شه راد که در پیش کف در پاشش

کاری از بخشش درهای ثمین خوش‌تر نیست

تا ابد سلطنتش باد کز او سلطانی

پی آراستن تاج و نگین خوش‌تر نیست