فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

گر به تیغت می‌زند گردن بنه تسلیم را

که آتش نمرود گلشن گشت ابراهیم را

یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن

کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را

گو به هم آمیزش قدر دهانش را ببین

آن که گفتا با الف الفت نباشد میم را

کیست دانی بهره‌مند از سینهٔ سیمین بران

آن که در چشمش تفاوت نیست سنگ و سیم را

نه مرا امید فردوس است نه بیم جحیم

یا او نگذاشت در خاطر امید و بیم را

آن که بر بندد کمر در خدمت پیر مغان

می‌نیارد در نظر سلطان هفت اقلیم را

خواجه گر خونم بریزد جای چندین منت است

بندهٔ شاکر شکایت کی کند تقسیم را

غیر دلبندی فروغی دست نقاش قضا

هیچ تعلیمی نداد آن زلف پر تعلیم را