رفتی به حرب باد رفیقت درین سفر
فتح از قفای فتح و ظفر از پی ظفر
باد از حفیظ ایزدیت خاطر خطیر
هم مطمئن رافت و هم ایمن از خطر
گفتند تیغ بار که هست از ازل تو را
عین فراخ دامن عون خدا سپر
ای تاج بخش فرق سلاطین کامکار
وی نور بخش چشم خوانین نامور
هستم امیدورا که چون باد برگ ریز
بر هر زمین که روز جدال افکنی گذر
رمحت ز صدر زین برباید هزار تن
تیغت به خاک معرکه ریزد هزار سر
عیش تو را زیاد کند عون کردگار
جیش تو را حصار شود حفظ دادگر
تیغت شود مقلد سبابه نبی
خصمت اگر کند سپر از قبهٔ قمر
بر خرمن حیات عدو برگ ریز باد
چون تیغ شعلهاش ز نیامآوری به در
بار زره بر آن تن نازک منه که من
افکندهام ز داعیه صد جوشنت ببر
بر لشگر خود آیت امید خوانکه زود
میآید از دعا ز قفا لشگری دگر
دشمن اگر شود به مثل کوهی از حدید
خواهد به خون نشست ز تیغ تو تا کمر
خصمت که کرده است به زر ساز کارزار
از بهر خود خریده همانا بلا بزر
تو میروی و گریهٔ این بیدل اسیر
در سنگ خاره میکند از دوریت اثر
چون استجابت دعوات از ریاضتست
ای قبلهٔ امم چه مطول چه مختصر
با محتشم گرت همهٔ عالم دعا کنند
آیا بود کدام دعا مستجابتر