محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

شاهانه رخش راندن آن خردسال بین

در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین

بر ماه تازه پرتو حسنش نظر فکن

صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین

شد فتنهٔ زمانه مهش بدر ناشده

پیش از کمال حسن نمود جمال بین

ز آثار حسن او اثر از آدمی نماند

این حسن آدمی کش بی‌اعتدال بین

مردم که وقت پرسش حالم به محرمی

پنهان اشاره کرد که تغییر حال بین

گفتم که فرض گشته مرا پای بوس تو

سوی رقیب دید که فرض محال بین

یک باره گشت پاس درش مشتغل به من

هان ای حسود دولت بی‌انتقال بین

شد شهره تا ابد به غلامیش محتشم

این خسروی و سلطنت بی زوال بین