تا بر سپهر از زر انجم بود نشان
دست در نثار تو بادا درم فشان
این که در ترقی کار تو بس که هست
ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان
۳
بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند
از دردجرعه کرمت چاشنی چشان
عدلت ز عدل کسری و کی میبرد سبق
به ذلت ز بذل حاتم طی میدهد نشان
نطق سفیه گفت تو را بارگه نشین
دل بر دهن زدش که بگو پادشه نشان
۶
از زر فشانی تو ره درگهت شده
ممتاز بر زمین چو بر افلاک کهکشان
زان عهد یاد باد که بیباده محتشم
میشد خوشان ز خوش دلی خدمت خوشان