محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس

خون من غریب مریز از خدا بترس

هر دم به سینه راه مده کینهٔ مرا

وز آه سینه سوز من مبتلا بترس

بر بی‌دلان ز سخت دلیها مکش عنان

از سنگ خود نه‌ای تو ز تیر دعا بترس

بی‌ترس و باک من به خطا ترک کس مکن

زان ناوک خطا که ندارد خطا بترس

دی با رقیب یافت مرا آشنا و گفت

ای محتشم ازین سگ نا آشنا بترس